اگرچه کـمتر ازآنم که دلـبـرم باشی خدا به امر خودش خواست مادرم باشی شبی که سیب خدا ازدرخت عرش افتاد خـدا به نـور خـدا هـدیهای منـوّرداد به اذن خالقیکتا، زمین،زمان،فریاد: پـیـامـبـر!قـدم فـاطـمـه مـبـارک بـاد
قـیـام کـرد زمـین،نـور مـنـجـلی آمد
دلـیـل خـلـقـت پـیـغـمـبروعـلی آمـد
خـدا نوشت:بگـوئـیـد مهـربـان بـانو خدا که صاحب باغ است،باغبان بانو
قـیـامت است تـمـنّـای این و آن،بانو هـمیشه منـبعالـطاف بیـکـران!بانو!
اگر نفس بدهی،دست هم نمیخواهم
برای مدح تو گـفتن،قـلم نمیخـواهم
عطای دست توتفسیرکرده انسان را بخاطر توخـدا وعـده داده بـاران را
دعای نورتو تبدار کرده سلمان را به باد داده دگـردودمـان شـیـطانرا
دعای نور بخوان،ما هم اهل ایرانیم
بخوانکه ماهـمه ذریّههای سلـمانیم
دعا بخوان،پر جـبریل را منـوّرکن کمی مـلائکه را باخـودت برابرکن
برای نـافـلـه، سـجاده را معـطـرکن خـدا برای پیـمـبـر نوشت: باورکن، نگاه عرش به راز ونیاز فاطمه است خلاصه نه،همۀ دین نماز فاطمه است
تـمام قـافـلهرا وقـفمرتضیکردی همیشهرهبر خود را زخود رضا کردی
و در جوار خدا،جار را دعـا کردی چه خوب دِینِ به همسایه راادا کردی هرآنچه را توبخواهی،همان شود تقدیر
گرفـته شیـعه همیشه ز یمن تو تـأثـیر
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده توقـبل خـلـقت آدم شدی نـظـرکرده
خـدا وجـود تورا منـجـی بـشرکرده علی کـنار شما خـسـتگی بِـدَرکـرده غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت
درآتـشی که تـمامیِّ خـانهمیسـوزد به جان خـلق بیـفـتد،زمانه میسوزد
درآتشی که نشان،بینشانه میسوزد چراقـلـم وسط شعـلهها نـمیسـوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است وآتش ازسرِجبران،به کام فاطمهاست